مهم ترین چالش بین اسلام و مدرنیته مساله سبک زندگی است.
 
چکیده
بدون شک در گذر تاریخ مواجهه ­ی فرهنگ و جامعه ایرانی با فرهنگ مدرن غربی سبب تحول در سبک زندگی ایرانی اسلامی شده است.  
تقابل فرهنگ اومانسیت غربی با فرهنگ خدا محور ایرانی موجب بروز تضاد و چالشی عمیق بین این دو فرهنگ شده است. در این مقاله سعی شده است نمونه هایی از این چالش ها بیان شود!

 

از رگ گردن نزدیک تر

اینجا بخش زنان و زایمان بیمارستان است. مادران در حالی که طفل خود را در آغوش گرفته اند، آرمیده اند؛ گاه گاهی صدای گریه کوتاه نوزادی سکوت را می شکند، اما باز هم سکوت است که حکمرانی می کند؛ و دو پرستار جوان به سکوتی که در بیمارستان حکم فرماست، گوش سپرده اند.... ناگهان زمین و زمان در هم می آمیزد، زمین در زیر پاهایشان به شدت می لرزد. چشمانشان را که باز می کنند تاریکی مطلق است، چشم، چشم را نمی بیند. چند ثانیه ای بیشتر نمی کشد تا متوجه شوند چه اتفاقی افتاده است، لحظه ای برای درنگ نیست؛ از دور صدای ناله و فریاد می آید. صدای گریه دو طفل بی زبان در اتاق، در گوششان زنگ می زند. پاهای شان به رفتن فرمان می دهد و قلبشان به ماندن؛ ناخودآگاه به این آیه فکر می کنند: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»؛ (1) به لحظه تولد این دو طفل فکر می کنند؛ انگار همین دیروز بود که صدای گریه و خنده مادران این دو در هم آمیخته بود. زمین هم چنان در زیر پایشان می لرزد؛ در کشاکش بیم و امید و و عقل و وجدان قرار دارند، لحظات سختی را پشت سر می گذارند! آن گاه به سمت نوزادان می دوند، آن ها را در آغوش می کشند و دوان دوان به سمت بیرون می روند. نوزادان لحظه ای آرام می گیرند؛ انگار بوی مادر خود را احساس کرده اند(2).
 

همسر یا همخانه 

چند وقتی است که با هم ازدواج کرده اند؛ هنوز به سال نرسیده است. مرد در تاریکی نشسته است و به قاب عکس روی دیوار خیره شده است؛ و به این می اندیشد که بعد از مراسم ازدواج همسرش چه قدر با این عکس فرق کرده است. همه چیز مثل فیلم سینمایی از جلوی چشمانش می گذرد: همسرش هرروز صبح زود از خانه بیرون می رود؛ چون باید همراه دوستش، پیاده روی کنند تا به محل کارشان برسند. مرد در تنهایی صبحانه می خورد و با سرویس به محل کارش می رود. البته عصرها دیگر منتظر سرویس نمی شود و هرچه زودتر سعی می کند به خانه برگردد، اما معمولا قبل از بازگشت وی، همسرش برای ورزش عصرگاهی با دوستانش بیرون رفته است. مرد خانه را مرتب می کند، لباس های همسرش را جمع می کند؛ چون همسرش خسته بوده و فقط فرصت استراحت داشته است. لوازم آرایش وی را از روی اپن آشپزخانه برمی دارد و در کشو می گذارد، چون تا فردا عصر دیگر به آن احتیاج نمی شود. چای دم می کند، و از روی برنامه آشپزی که روی تبلتش نصب کرده، شام درست می کند و همچنان منتظر همسرش می نشیند. وقتی احساس می کند که خیلی دیر شده تصمیم می گیرد به همسرش زنگ بزند؛ اما یادش می افتد که موبایل همسرش سایلنت است، چرا که حتما مشغول انجام مدیتیشن است و تمرکزش به هم می خورد. وقتی صدای در را می شنود با خوشحالی به سمت در می رود. همسرش با لبخندی مصنوعی به او سلام می کند و روی کاناپه می افتد. برایش چای می برد. همسرش بی توجه به عطر هل چای که در اتاق پیچیده می گوید: نسکافه خوردم عزیزم! و می داند که درباره شام نیز نباید سوالی کند؛ چرا که همسرش مثل همیشه رژیم دارد و حتی غذای رژیمی هم نمی تواند بخورد. و او به این فکر می کند که این رژیم چه قدر طولانی شده تا جایی که آخرین شامی را که با هم خورده اند، یادش نمی آید. چشمان همسرش از خستگی قرمز شده است، لباس هایش را همان جا روی کاناپه می ریزد، موبایلش را برمی دارد و با لبخندی همچنان مصنوعی، به اتاق می رود.

و او باز هم در تنهایی خود فرو می رود، و به آیه ای که حاج آقا در نمازخانه اداره خواند می اندیشد: « و مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (3).
 

شایلین و گودبای پمپرز

دخترم مهدا امروز با خوشحالی از مهد کودک به خانه برگشت، و گفت: امروز جشن تولد شایلینه؛ و کارت دعوت عجیبی به رنگ قهوه ای به من داد. کارت را که باز کردم جمله های زرد رنگ آن برایم تازگی داشت! « بچه ها امروز جشن «گودبای پمپرزه (4) منه؛ من تونستم بدون کمک مام، ... همگی شما دعوتید». هفته پیش، جشن سیسمونی دختر نسرین جون بود؛ الیسا با خوشحالی بچه ها را به سمت اتاق خواهرش که هنوز متولد نشده بود، می برد. « بچه ها، ببینین این تخت ملیسا است، این هم یخچال و ماشین لباس شویی اوست، اینجا رو ببینین این هم میز آرایش ملیسا است»، و بعد از گفتن این جمله، با غرور خاصی پشت میز نشست و شروع به آرایش کرد. دخترم مهدا که در گوشه ای ایستاده بود نگاه غریبی به من انداخت. حتما با خود فکر می کرد که چرا میز آرایش ندارد!

ادامه دارد...
 
پی نوشت ها:
1. سوره ق، آیه 16 ؛ «ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏‌هاى نفس او را می‌دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیک‌تریم.»
2. درزلزله اخیر کرمانشاه، دو پرستار فداکار بیمارستان اسلام آباد غرب، فاطمه مراد بیگی و زهرا اسماعیلی- در زمان وقوع زلزله، جان دوتن از نوزادان بستری در بیمارستان را نجات دادند.
2. سوره روم، آیه 21؛ « و از نشانه های خدا اینست که از جنس خودتان همسر آفرید تا در کنار آن ها آرامش بیابید و میانتان دوستی و رحمت نهاد. آری در این نعمت برای مردمی که می اندیشند قطعا نشانه هایی است.»
4. جشن «گودبای پمپرز» یا همان خداحافظی با پوشک یکی جشن‌های عجیبی است که به تازگی در میان بعضی از خانواده های ایرانی رواج پیدا کرده است؛ برنامه جشن به این صورت است که والدین، از اینکه کودکشان می‌تواند از این به بعد بدون استفاده از پوشک زندگی کند، بسیار خوشحال هستند؛ بنا براین آن‌ها جشنی ترتیب می‌دهند که در این جشن تمام المان‌ها به صورت پوشک و یا ... طراحی شده است. میهمانانی هم به این جشن دعوت می‌شوند و از این بابت که کودک خانواده دیگر پوشک ندارد، در شادی این خانواده سهیم می شوند!
 

بیشتر بخوانید:
* زی زی گولوها (به بهانه پخش مجدد سریال قصه های تابه تا)  قسمت 1
* دنیای رسانه و سبک زندگی ما
* سریالها چه آسیب هایی به ما میزنند؟